دلم یکمی گرفت امروز...
سلامی به گرمایی آفتاب زمستووون
دیشب در خونه یکی از رفقا رفتیم بعدش بغل خونشون داشتن ساختمون میساختن شب بود نگهبانش توی چادر روی تخت دراز کشیده بود یه پیرمرد مشتی بود بنده خدا میگفت روزی 20هزار تومن که میشه ماهی600هزارتومن ایال وار هم بود خیلی ناراحت شدم براش .... و خدا رو شکر کردم که من هنوز کارم به اینجا نکشیده خخخخخخ
بگذریم
امروز کلاس اولمون که توی آموزشگاه تموم شد داشتیم استراحت می کردیم تو حیاط که کلاس بعدی رو بریم یکی از دوستام که بغلش وایساده بودم و داشتیم با هم حرف میزدیم یه لحظه دستشو دیدم حلقه نامزدی دستش بود بعد بهش گفتم این چیه گفت حلقه نامزدیه گفتم کی به سلامتی عقد کردی گفت هووو یک ساله و اینجا بود که گفتم ای دل غـــافل کجای کاری....دلم سوخت میدونید چرا چون اون یکی دوسال از من کوچیکتره... برام دعا کنید اونی که میخوام خدا نصیبم کنه ...و همچنین شما
ممنون از اینکه خوندین فعلا یا حـــــــق
- ۹۲/۰۹/۰۶