خــدا رو شکــر که هستــی . . .
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ
قهر بودیم..در حال نماز خوندن بود..نمازش که تموم شد هنوز پشت به اونو رو به دریا نشسته بودم..کتاب شعرش و برداشت و شروع کرد به خوندن..با یه لحنه دلنشین...ولی من باز باهاش قهر بودم..!!کتاب و گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام، نمازش تمام،دنیا مات .... سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد" باز هم بهش نگاه نکردم..اینبار پرسید: عاشقمی؟؟ سکوت کردم...گفت: "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند" دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟ گفتم : نههه
گفت:
"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری"
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه...بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم:
خدا رو شکر که هستی
- ۹۳/۰۹/۲۴
هم نوشته هایتان را خوندم و هم ازشون در جاهایی استفاده کردم. خوشحال میشوم به وبلاگ بنده هم تشریف بیاورید و با خوندن مطالبم نظر بدهید و در صورت تمایل تبادل لینک کنیم.